حازقةلغتنامه دهخداحازقة.[ زِ ق َ ] (ع ص ) نعت فاعلی . تأنیث حازق . || (اِ) جماعت . گروه . حزاقة. حزیق . (منتهی الارب ).
حازقلغتنامه دهخداحازق . [ زِ ] (ع ص ) (نعت فاعلی بمعنی مفعولی ) از حَزق . آنکه موزه ٔ وی تنگ بود بر وی . (مهذب الاسماء). آنکه موزه ٔ تنگ پای وی فشارده باشد. (منتهی الارب ).
حازوقلغتنامه دهخداحازوق . (اِخ ) مردی از خوارج . صاغانی گوید او بدست عبداﷲبن نعمان بن عبداﷲبن وهب بن سعدبن عوف بن عامر... کشته شد. ابومحمدبن الاعرابی گوید دختر او محیاة، و بقول ا