حلاوتلغتنامه دهخداحلاوت . [ ح َ وَ ] (ع مص ) حلاوة. شیرین گردیدن . شیرین شدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) : فسانه گشت و کهن شد حدیث اسکندرسخن نو آر که نو را حلاوتی است دگر. فر
حلاوتفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. دلچسب بودن؛ دلپذیر بودن؛ دلپذیری؛ خوشایندی.٢. شیرین بودن؛ شیرینی.٣. شیرین شدن.
حلاوتفرهنگ نامها(تلفظ: halāvat) (عربی) (به مجاز) خوشایند و دلچسب بودن ، لذت بخش بودن ، دلپذیری ، شیرینی .
حلاّل بیپروتونaprotic solventواژههای مصوب فرهنگستانحلاّلی که نه پروتون تولید میکند و نه آن را میپذیرد
حلاّل پروتوندوستprotophilic solventواژههای مصوب فرهنگستانحلاّلی که بهعنوان یک اسید ضعیف یا قوی توانایی پذیرش پروتون دارد