سردفاعpoint guard, PGواژههای مصوب فرهنگستاندر بسکتبال، بازیکن بازیسازی که معمولاً در نوک دفاع بازی میکند
حلجلغتنامه دهخداحلج . [ ح َ ] (ع مص ) پنبه بیرون کردن ازپنبه دانه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || رفتن همه شب : حلج القوم لیلتهم ؛ رفتند همه ٔ شب را. || بال گشادن خروس و رف
حلجلغتنامه دهخداحلج . [ ح ُ ل ُ ] (ع ص ) بسیارخوار. (منتهی الارب ). کثیرالاکل . (از اقرب الموارد).- قوم حلج ؛ گروه بسیارخورنده . (ناظم الاطباء).
حلدیکشنری عربی به فارسیانحلا ل , برهم خوردگي , چاره سازي , شولش , حل , محلول , راه حل , تاديه , تسويه
وحلدیکشنری عربی به فارسیکود , کودتازه , سرگين , کثافت , پول , الوده کردن , خراب کردن , زحمت کشيدن , لجن وگل , لعاب , چيز چسبناک , لجن مال کردن , خزيدن
حلدیکشنری عربی به فارسیبرهم زدن , منحل کردن , متفرق کردن يا شدن , از گير در اوردن , رها کردن , باز کردن , شل کردن , لينت دادن , نرم کردن , سست کردن , از خشکي در اوردن , حل کردن , رفع