پرداخت کلیکشمارpay per click, PPC, cost per clickواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بازاریابی که در آن بهازای هر بار کلیک کردن کاربران وبگاهها و صفحات اجتماعی بر روی تبلیغات، مبلغ مشخصی به گردانندة وبگاه یا صفحه پرداخت میشود
تبلیغات کلیکشمارpay per click advertisingواژههای مصوب فرهنگستاننوعی تبلیغات برخط دارای حامی که در دامنة وسیعی از وبگاهها، ازجمله موتورهای جستوجو، به کار میرود و در آن تبلیغکننده تنها زمانی هزینه پرداخت میکند که کاربر و
تماشای پولیpay-per-viewواژههای مصوب فرهنگستاننوعی خدمات تلویزیون بافهای/کابلی که مستلزم پرداخت وجه برای تماشای هر برنامه است
payدیکشنری انگلیسی به فارسیپرداخت، تادیه، اجرت، حقوق ماهیانه، پرداختن، پرداخت کردن، تلافی کردن، پول دادن، دادن، کارسازی داشتن، بجا آوردن، انجام دادن، ادا کردن، هزینه چیزی را قبول کردن