patternدیکشنری انگلیسی به فارسیالگو، طرح، مدل، نقش، سرمشق، انگاره، ملاک، صفات و خصوصیات فردی، نظیر بودن، مسطوره، همتا بودن، تقلید کردن، نقشه یا طرح ساختن، بعنوان الگو بکار بردن، بعنوان نمونه یا سرمشق بکار رفتن
بمباران الگومندpattern bombingواژههای مصوب فرهنگستانفروریختن یکنواخت بمب براساس الگویی خاص بهمنظور حملۀ نظاممند به منطقۀ هدف