paidدیکشنری انگلیسی به فارسیپرداخت شده، پرداختن، پرداخت کردن، تلافی کردن، پول دادن، دادن، کارسازی داشتن، بجا آوردن، انجام دادن، ادا کردن، هزینه چیزی را قبول کردن
انتقال پولیpaid transferواژههای مصوب فرهنگستانجابهجایی مسافر با اخذ مبلغ اضافه در شروع سفر یا در حین انتقال
پوشش رسانهای غیررایگانpaid mediaواژههای مصوب فرهنگستانرسانهای که برای انتشار خبر یا پیام پول دریافت میکند