حجلانلغتنامه دهخداحجلان . [ ح َ ج َ ] (ع مص ) جهجهان رفتن زاغ . برجستن مرغ و پندی و شتر پی کرده در رفتن . (تاج المصادر بیهقی ). || برجستن در رفتن به یک پای . لی لی کردن . || دیر
حولانلغتنامه دهخداحولان . [ ح َ وَ ] (ع مص ) گذشتن سال . تغییر و دگرگونیهای روزگار. (اقرب الموارد) : ابوالطیب طاهر و هرکه در آن سعی کرده بود [ در بریدن سرو کشمر ] جمله پیش از حول
حلانلغتنامه دهخداحلان . [ ح ُل ْ لا ] (ع اِ) آنچه سوگند را بگشاید: یقال اعطه حلان یمینه اَی ما یحللها. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بزغاله و بره یا خاص است ببچه ای که شکم م