حجةالدینلغتنامه دهخداحجةالدین . [ ح ُج ْ ج َ تُدْ دی ] (اِخ ) ابوجعفر یا ابوعبداﷲ محمدبن ابی محمدبن ظفر صقلی مکی موصوف به حجةالدین و معروف به ابن ظفر نحوی لغوی از فضلای ادبا که در ش
حجةالدینلغتنامه دهخداحجةالدین . [ ح ُج ْ ج َ تُدْ دی ] (اِخ ) نحوی . عیسی بن معلابن سلمة رقی ادیب . متوفی 650 یا بگفته ٔ یاقوت 605 هَ . ق . او راست «تبیین الغموض فی علم العروض » و «
حُجَّةٌفرهنگ واژگان قرآندليل (در اصل به معناي قصد بوده و به تلاش براي به کرسي نشاندن مقصد و مدعا نيز اطلاق مي گردد)
جوحةلغتنامه دهخداجوحة. [ ج َ ح َ ] (ع اِ) یکی جَوح ، و آن هندوانه است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به جَوح شود.
حجوةلغتنامه دهخداحجوة. [ح َ وَ ] (ع اِ) سیاهه ٔ چشم . (مهذب الاسماء). || (ص ) مردی که دارای بخل باشد. (ناظم الاطباء).
حجةلغتنامه دهخداحجة. [ ح َ / ح ِج ْ ج َ ] (ع اِ) مهره ای است یا دانه ٔ مروارید که در گوش آویزند. || حجةاﷲ لاافعل کذا؛ سوگندی است عرب را.