خطوبلغتنامه دهخداخطوب . [ خ ُ ] (ع اِ) ج ِ خطب . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). رجوع به خطب در این لغت نامه شود : با لشکری خبیر بتجارب خطوب
خط بجهان کشیدنلغتنامه دهخداخط بجهان کشیدن . [ خ َ ب ِ ج َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) ترک دنیا دادن . تارک دنیا شدن . (ناظم الاطباء) : خط بجهان درکش و بیغم بزی دور شو از دور و مسلم بزی .نظا
خط بودجهbudget lineواژههای مصوب فرهنگستاننموداری که نشان میدهد یک مصرفکننده با بودجه یا درآمدی مشخص چه ترکیبهایی از کمیتهای دو کالای مختلف را میتواند خریداری کند
خط بر آب کشیدنلغتنامه دهخداخط بر آب کشیدن . [ خ َ ب َک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) کار بیفایده کردن . || امر دشوار و صنعت عجیب نمودن . (غیاث اللغات ).
خط بر آبلغتنامه دهخداخط بر آب . [ خ َ ب َ ] (ص مرکب ) ناپدیدار. تباه . (از حاشیه ٔ دیوان منوچهری چ دبیرسیاقی ) : هست با خط تو خط چینیان چون خط بر آب هست با شمشیر تو اقلام شیران خرگُ
ریختار تختflat morphismواژههای مصوب فرهنگستانریختاری از طرح (scheme) Xبه طرح Y بهطوریکه در هر نقطۀ x ازX حلقۀ موضعی OX,x روی (OY,f(x تخت باشد