خصلولغتنامه دهخداخصلو. [ خ َ ص ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خسروشاه بخش اسکو شهرستان تبریز واقع در نه هزارگزی باختر اسکو و 2 هزارگزی شوسه ٔ اسکو به تبریز. این دهکده در جلگه واقع
خصلولغتنامه دهخداخصلو. [ خ َ ص ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کلخوران بخش مرکزی شهرستان اردبیل ، واقع در 12 هزارگزی اردبیل آستارا این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای معتدل و
خصللغتنامه دهخداخصل . [ خ ُ ص َ ] (ع اِ) کرانه های درخت سرفرود افگنده . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). ج ، خصله .
خصللغتنامه دهخداخصل .[ خ َ ] (ع مص ) مصدر دیگر خصال است . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). رجوع به خصال شود.
خصللغتنامه دهخداخصل . [ خ َ ] (اِ) ندب است که داو بر هفت باشد در بازی نرد. (برهان قاطع) : از نرد سه تا پای فراترننهادیم هم خصل بهفده شد و هم داو سرآمد. سوزنی .سندباد را در هر ب
خصللغتنامه دهخداخصل . [ خ َ ] (ع اِ مص ) نشانه زنی و رسیدن تیر نزدیک نشانه و بر همین دو خصلت تیراندازان گرو بندند. (منتهی الارب ). یقال احرز فلان خصله یعنی غالب آمد فلان در قما