خرف خویلغتنامه دهخداخرف خوی . [ خ َ رِ ] (ص مرکب ) گول . احمق . بی شعور. نادان : گاو خرف خوی خرطبیعت نادان جز که ز پهلوی خود کباب نیابد.ظهیر.
خرفگویش اصفهانی تکیه ای: xeref طاری: xereft طامه ای: xeng طرقی: xereft / xeng کشه ای: xereft نطنزی: xeref
خرففرهنگ مترادف و متضاد۱. پیر، کهنسال ≠ برنا، جوان ۲. بیهوش، حواسپرت، خرفت، کمهوش ≠ هوشمند، باهوش ۳. خنگ، کودن، گول، کندذهن، ابله