خروعلغتنامه دهخداخروع . [ خ َ ] (ع ص ، اِ) زن فاجره . || زن که کوتاه شود از نرمی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ).
خروعلغتنامه دهخداخروع . [ خ ِرْ وَ ] (ع اِ) هرچه کوتاه شود از گیاه بسبب سستی ساق . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ). || بیدانجیر. (دهار) (مهذب
خروعلغتنامه دهخداخروع . [ خ ُ ] (ع مص ) سست گردیدن . مصدر دیگری است برای «خرع » و «خراعة». (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد).
خر عزیرلغتنامه دهخداخر عزیر. [ خ َ رِ ع ُ زَ ] (اِخ ) نام خر حضرت عزیر پیغمبر است : چو خر سوار شدم چه خر عزیر و مسیح همه خران بهمین چوب رانم از سودا.سوزنی (دیوان چ شاه حسینی ص 5).
خر عتابیلغتنامه دهخداخر عتابی . [ خ َ رِ ع َت ْ تا ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حمار زرد. زرد. زَبیرة . حمارمخطّط. (قفطی ). || در آنندراج آمده : الاغی بوده که مردی عتاب نام مخترع خارای
خر عیسیلغتنامه دهخداخر عیسی . [ خ َ رِ سا ] (اَخ ) الاغی بود که آن حضرت بر او سوار شدی . (آنندراج ). خری بود که عیسی علیه السلام بگاه سیاحت و مسافرت انجیل بر او بار کردی . (از شرفن