خداوندگارفرهنگ مترادف و متضاد۱. آقا، ارباب، خواجه، سرور، مخدوم، مولا ۲. صاجب، مالک ۳. پادشاه، خدایگان، سلطان ≠ بنده
خداوندگارلغتنامه دهخداخداوندگار. [ خ ُ وَ ] (اِ مرکب ) خالق . صانع عالم . (ناظم الاطباء). خدا. اﷲ : رضا ده بفرمان حق بنده وارکه چون او نبینی خداوندگار. سعدی (بوستان ).ز محرمان سراپرد
خداوندگاریلغتنامه دهخداخداوندگاری . [ خ ُ وَ دِ ] (حامص ) حالت خداوندگار بودن . در اطلاقات این کلمه بصورت اسمی بخود می گیرد و خطابی است که کهتران بمهتران یا فرزندان بپدران یا رعایا بش
خداوندلغتنامه دهخداخداوند. [ خ ُ وَ ] (اِخ ) ماآنو از شاهان خُسرُوِن و پس از ابگار (70 ق . م . تا 57 ق .م .) شاه شد، یعنی پس از ابگار یک سال فترت طول کشید و سپس ماآنو که عنوان خدا