همپوشانی 2overlap 2, OLواژههای مصوب فرهنگستانطولی از خط بعد از علامت توقف مسیر که برای ورود قطار دیگر به سیرگاه مربوط باید آزاد باشد و بنابراین قفل میشود
خموددیکشنری عربی به فارسیسبات , مرگ کاذب , خواب مرگ , بي علا قگي , بيحالي , سنگيني , رخوت , موت کاذب , تهاون
خمودلغتنامه دهخداخمود. [ خ َم ْ مو ] (ع اِ) جائی که آتش در آن خوابانند. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خمودلغتنامه دهخداخمود. [ خ ُ ] (ع مص ) خمد.(منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). رجوع به خمد شود. فرونشستن آتش . (ترجمان علامه جرجانی ).- خمود تب ؛ سرد شدن و سکونت
خمود و خموللغتنامه دهخداخمود و خمول . [خ ُ دُ خ ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) پژمرده بودن . سست بودن . بیحال بودن . (یادداشت بخط مؤلف ). || گمنام بودن . بی شهرت بودن . (یادداشت بخط مؤل