خموشفرهنگ مترادف و متضاد۱. خاموش، بیفروغ، ناروشن، منطفی ۲. آرام، بیصدا، خمود، ساکت، صامت ≠ شلوغ، گویا
خموشلغتنامه دهخداخموش . [ خ َ ] (ص ) ساکت . خاموش .خمش . بیصدا. بیزبان . (از ناظم الاطباء) : بدو گفت کای گنج فرهنگ و هوش نه نیکو بود مرد دانا خموش . اسدی .لیکن ارزد بسمع مستمعان
خموشلغتنامه دهخداخموش . [ خ َ ] (ع اِ) پشه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). توضیح : پشه را از آن رو خموش گویند که آن صورت را می خراشد. (لأَنه یخمش الوجه ).