خشولغتنامه دهخداخشو. [ خ ُ ش ُوو ] (ع مص ) خرمای بد بکارنیامدنی بار آوردن خرمابن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ).
خشولغتنامه دهخداخشو. [ خ ُ ] (اِ) مادر شوی .(از شرفنامه ٔ منیری ). || مادرزن که خوش وخوشدامن نیز گویندش . (شرفنامه ٔ منیری ) : بدسگال تو و مخالف توخشوی جنگجوی را داماد. لغت فرس
خشولغتنامه دهخداخشو. [ خ َش ْوْ ] (ع اِ) خرمای بد به کارنیامدنی . || (مص ) خرمای بد بکارنیامدنی بار آوردن خرمابن .(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ).
خشکفرهنگ انتشارات معین(خُ) [ په . ] (ص .) 1 - بدون رطوبت و نم . 2 - پژمرده . 3 - متعصب ، بدون انعطاف و نرمی . 4 - خالی از سبزه و گیاه . 5 - آن چه که درونش آب نباشد، بی آب . 6 - بدون
نمونهفرهنگ نامها(تلفظ: ne(o,a)mune) مقدار یا تعداد کم از چیزی یا از مجموعهای که نشاندهندهی ویژگیهای آن چیز یا آن مجموعه است ، نمودار ؛ مثال ؛ سرمشق ، الگو ؛ دارای ویژگیهای