خودسوزلغتنامه دهخداخودسوز. [ خوَدْ / خُدْ ] (اِ مرکب ) فسفر. (یادداشت بخط مؤلف ). || (نف مرکب ) آنچه خودبخود مشتعل است ، البته هیچ اشتعالی بدون مواد اولیه امکان ندارد منتها در رو
خودسوزلغتنامه دهخداخودسوز. [ خوَدْ / خُدْ ] (اِخ ) نام آتشکده ای بوده به آذربایجان . (برهان قاطع). خودیسوز. رجوع به خودیسوز شود.
خودسوزیلغتنامه دهخداخودسوزی . [ خوَدْ / خُدْ ] (حامص مرکب ) اشتعال خودبخود. بدون ماده ٔ اشتعال مشتعل بودن . (یادداشت مؤلف ).
خودسوارلغتنامه دهخداخودسوار. [ خوَدْ / خُدْ س َ ] (ص مرکب ) خودسر. مستبدبالرأی . (از آنندراج ) : بر صف هندوی آهم چون زندترک گردون خودسواری بیش نیست .طالب آملی (از آنندراج ).
سوگیری خودسودself-serving biasواژههای مصوب فرهنگستانتمایل به انتساب موفقیتها به خود و مقصر دانستن اوضاع برای ناکامیها