خوارمندلغتنامه دهخداخوارمند. [خوا / خا م َ ] (ص مرکب ) متواضع. فروتن . (یادداشت بخط مؤلف ). || ذلیل . خوار. (یادداشت بخط مؤلف ): اذم ّ به ؛ خوارمند نمود او را. (منتهی الارب ).
خوارمندیلغتنامه دهخداخوارمندی . [ خوا / خا م َ ] (حامص مرکب ) تواضع و فروتنی . || ذلت . خواری . (ناظم الاطباء): قنیع؛ خوارمندی نماینده در سؤال . (منتهی الارب ).
خواراندنلغتنامه دهخداخواراندن . [ خوا / خا دَ ] (مص ) وادار بخوردن کردن . بخوردن ایستانیدن . (یادداشت بخط مؤلف ).
توانمندیهای خودیown capabilitiesواژههای مصوب فرهنگستانراهکارهایی که اجرای آنها توسط نیروهای خودی علیه نیروهای دشمن پیشبینی میشود و در سرنوشت عملیات مؤثر واقع میشود