دقوسلغتنامه دهخدادقوس . [ دَ ] (ع ص ) آنکه در جنگها و حملات شجاعت از خود نشان دهد. (از ذیل اقرب الموارد از تاج ). قَدوس . و رجوع به قَدوس شود.
دقوسلغتنامه دهخدادقوس . [ دُ ] (ع مص ) شتاب رفتن در شهرها. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || رفتن . (از منتهی الارب ). رفتن و غایب شدن . (از اقرب الموارد). || فرورفتن میخ
دقوزدره سیلغتنامه دهخدادقوزدره سی . [ دُ دَ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان قلعه برزند بخش گرمی شهرستان اردبیل . سکنه ٔ آن 178 تن . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوب است . (از فرهنگ جغرا
سودقلغتنامه دهخداسودق . [ س َ دَ ] (ع اِ) چرغ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). صقر است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). باشه . چرغ . (دهار). || دست بند و دست برنجن . (ناظم الاطباء). رجوع
دوقوسلغتنامه دهخدادوقوس . [ دُ ] (معرب ، اِ) دوقو. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). دوقو و برخی گویند نوعی از آن است . برخی گفته اند تخم کرفس صحرایی است . (از برهان ). زردک صحرایی .
دقسلغتنامه دهخدادقس . [ دَ ] (ع مص ) مصدر دُقوس است در تمام معانی . (از اقرب الموارد). رجوع به دقوس شود.
مینوشدگویش خلخالاَسکِستانی: henjə دِروی: henj.ə شالی: hinj.ə کَجَلی: â.n.r.ə/iya کَرنَقی: âxwoarə کَرینی: henjə کُلوری: henjə گیلَوانی: henjə لِردی: âxarə