دخشنلغتنامه دهخدادخشن . [ دَ ش َ ] (ع ص ) مرد درشت گویی که از کلمه ٔ «دخش » مأخوذ و حرف «ن » آن زاید است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِ) کوژی پشت . (منتهی الارب ).
زودخشنودلغتنامه دهخدازودخشنود. [ خ ُ ] (ص مرکب ) که به سرعت و در اندک زمانی راضی و خوشحال گردد : تیزخشمی زودخشنودی قناعت پیشه ای داروی هردردمندی چار هر بیچاره ای .سوزنی (از یادداشت