دارآفرینلغتنامه دهخدادارآفرین . (اِ مرکب ) دارابزین . هرچیز که مردم بر آن تکیه کنند خواه آن شخص باشد و خواه آن محجری و خواه ستونی . (برهان ) (آنندراج ). || پنجره و محجری را گویند که
دارآبادلغتنامه دهخدادارآباد. (اِخ ) دهی است جزء بخش شمیران شهرستان تهران . چهارهزارگزی خاور تجریش . در دامنه سردسیر. 367 تن سکنه دارد. آب از چشمه سار کوهستانی و قنات . محصول آن غلا
دارآغزیلغتنامه دهخدادارآغزی . (اِخ ) دهی است جزء دهستان منجوان ، بخش خداآفرین شهرستان تبریز، دوازده هزار و پانصدگزی جنوب خداآفرین . بیست هزارگزی راه شوسه ٔ اهرکلیبر. کوهستانی . گرم
داروآبلغتنامه دهخداداروآب . (اِ مرکب ) آبی که در آن داروهای مفید باشد. آب گرم معدنی : گفت پریان را بخوان تا مرا بداروآب برند... (اسکندرنامه ٔ منثور نسخه ٔ سعید نفیسی ).