داحةلغتنامه دهخداداحة. [ ح َ ] (ع اِ) واحد داح . بازی کودکان . یقال : الدنیا داحة. (مهذب الاسماء). رجوع به داح شود.
داحلغتنامه دهخداداح . (ع اِ) بازیچه ٔ بچگان . (دهار). || نقشی است رنگین که بر لوح کشند برای مشغولی کودکان . || دست برنجن تافته بابریشم . || نوعی از بوی خوش . || نقش و خطوط که ب
داحوسلغتنامه دهخداداحوس . (ع اِ) داحس . ریش یا دانه ای است که میان ناخن و گوشت پیدا شود و از آن ناخن بیفتد.(منتهی الارب ). کژدم . کژدمک . خوی درد. عقربک . گوشه . ناخن پال . ناخن
داحوللغتنامه دهخداداحول . (ع اِ) داهول . دام داهول . پایدام صیاد که برای شکار گورخر بر زمین فرونشاند گویا که آن گورخر رانده شده است از بهر شکار. ج ، دواحیل . (منتهی الارب ). دامی