دیادبةلغتنامه دهخدادیادبة. [ دَ دِ ب َ ] (معرب ، اِ) ج ِ عربی دیدب ، دیدبان فارسی است . (یادداشت مؤلف ) : نصبوا علی رؤوس الجبال دیادبة و رقباء لیفحص الهلال . (آثارالباقیة ص 57 چ
دادبکلغتنامه دهخدادادبک . [ ب َ ] (اِ مرکب ) رئیس عدالتخانه ، دادک و مرکب از داد فارسی به معنی عدل و بک ترکی ، ظاهراً مخفف بیوک ، به معنی رئیس و سر و گویا قاضی عرفی بوده در زمان
دادبکلغتنامه دهخدادادبک . [ ب َ ] (اِخ ) حبشی بن آلتونتاق یا امیر داد حبشی بن آلتونتاق ، حاکم خراسان از جانب سلطان برکیارق . وی پس از آنکه سلطان سنجر از جانب برادر خود محمد برخرا
دادبکیلغتنامه دهخدادادبکی . [ ب َ ] (حامص مرکب ) منصب و مقام دادبک : منصب دادبکی و اتابکی و شحنگی دارالملک بردسیر هرسه ... باز قطب الدین محمد فرمود. (بدایع الازمان ). تا کار بجائی
دبادبلغتنامه دهخدادبادب . [ دَ دِ ] (ع اِ) ج ِ دبدبه : در مغزش خواب پیش از شروق شعله ٔ آفتاب از دبادب مواکب سلطان در حوالی قصر خویش بی آرام گشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 336).