دژدیکشنری فارسی به انگلیسیbastion, castle, citadel, fastness, fort, fortress, garrison, redoubt, stronghold, tower
دژلغتنامه دهخدادژ. [ دِ ] (اِ) قلعه و حصار. (برهان ) (غیاث ) (آنندراج ). کوت . (یادداشت مرحوم دهخدا). دز : بیامد چو نزدیکی دژ رسیدخروشیدن و بانگ ترکان شنید. فردوسی .تو اندیشه
دژلغتنامه دهخدادژ. [ دِ ] (اِخ ) نام یکی از ایستگاههای راه آهن بین تهران و اهواز در بخش مرکزی شهرستان اهواز. این ایستگاه در 770هزارگزی جنوب باختری تهران و 49هزارگزی شمال اهواز
دژکلغتنامه دهخدادژک . [ دُ ژَ ] (اِ مصغر) مصغر دژ. غده ٔ کوچک . || آبله که به سبب کار کردن و راه رفتن بر دست و پا بهم رسد. (برهان ). تاول . || گرهی که در وقت تابیدن ریسمان و یا
دوژلغتنامه دهخدادوژ. (اِ) نجاست . || فضله ٔ لکلک . (ناظم الاطباء). دوزه . || بن لاک . براز. لاک مصفی . دوزه . || خرطوم مگس و جز آن . (ناظم الاطباء).
جوّدوستatmophileواژههای مصوب فرهنگستانویژگی عناصری که بیش از همه در جوّ زمین وجود دارند، مانند H, C, N, O, I و گازهای نادر