دوغولغتنامه دهخدادوغو. (اِ مرکب ) آنچه در ته پاتیل بماند از آنچه روغن ازآن گرفته اند یعنی ثفلی که از مسکه بماند چون آن را بپالایند. (انجمن آرا) (آنندراج ) (از برهان ) (از صحاح ا
دوغولغتنامه دهخدادوغو. [ غ َ ] (اِ مرکب ) آشی است که از دوغ آب بوده و آن را دوغبا نیز گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج ). رجوع به دوغبا و دوغوا و دوغا شود.
دوغلغتنامه دهخدادوغ . (اِ) شیری که زبد آن را بگیرند و ماده ٔ پنیری آن بر جای باشد. (بحر الجواهر). شیر ترش مسکه گرفته . (ناظم الاطباء). شیری که از وی مسکه بر آورده باشند که جغرا
دوغلغتنامه دهخدادوغ . [ دَ ] (ع مص ) بیمار شدن همه ٔ قوم . || تباه کردن گرما چیزی را. || ارزان گردیدن طعام . || آرمیدن قوم همدیگر را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
دوغچلغتنامه دهخدادوغچ . [ غ ِ ] (اِ مرکب ) مواد ترشی که بعد از جوشانیدن کره جهت روغن در ته ظرف می ماند. (در تداول گناباد خراسان ). (یادداشت محمد پروین گنابادی ). دوغو. رجوع به د
جوّدوستatmophileواژههای مصوب فرهنگستانویژگی عناصری که بیش از همه در جوّ زمین وجود دارند، مانند H, C, N, O, I و گازهای نادر