دورادورلغتنامه دهخدادورادور. (اِ مرکب ، ق مرکب ) با فاصله ٔ بسیار. از دور. (ناظم الاطباء). از ساحت دور. از بسیار دور. (یادداشت مؤلف ) : بعد از این دورادور دستبردی کرده و جمع می با
دورادورلغتنامه دهخدادورادور. [ دَ / دُو دَ / دُو ] (اِ مرکب ، ق مرکب ) گرداگرد و پیرامون . (ناظم الاطباء). پیرمن . اطراف . (یادداشت مؤلف ) : ز گردکهای دورادور بسته مه و خورشید چشم
دورادورفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهبسیاردور؛ از دور: ◻︎ گر به رویت کنند نسبت حور / جان من نسبتی است دورادور (حیاتی گیلانی: لغتنامه: دورادور).
دودالجرادلغتنامه دهخدادودالجراد. [ دُل ْ ج َ ] (ع اِ مرکب ) نبات وردان است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به وردان شود.
فَقْدانُ الإرادة (فَقْدُ الإرادَة)دیکشنری عربی به فارسیبي ارادگي , فقدان اراده , نبود اراده , عدم اختيار
کرسی خود را در مجلس شورا (نمایندگان) حفظ کرد (از دست نداد)دیکشنری فارسی به عربیاِحْتَفَظَ بِمقْعَدِهِ في مَجلِسِ الشَّعبِ
جوّدوستatmophileواژههای مصوب فرهنگستانویژگی عناصری که بیش از همه در جوّ زمین وجود دارند، مانند H, C, N, O, I و گازهای نادر