دوحةلغتنامه دهخدادوحة. [ دَح َ ] (ع اِ) دوحه (در تداول فارسی ). ج ، دَوح و دَوحات . (ناظم الاطباء). درخت بزرگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از غیاث ). درختی کلان با شاخ بسیار از
وحودةلغتنامه دهخداوحودة. [ وُ دَ ] (ع مص ) وحادة. وحود. وحد. وحدة. حدة. تنها و یکتا ماندن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
حَفَدَةًفرهنگ واژگان قرآنحفده جمع حافد است که به معناي متحرک سريع و کسي است که در خدمت ، جنب و جوش سريع دارد کنايه از نوه ها چون آنها نيز در خدمت به شخص کوشاتر از ديگران هستند
اِحْتَفَظَ بِوجودِه في المنطقةدیکشنری عربی به فارسیحضور خود را در منطقه حفظ کرد , در منطقه خود باقي ماند
استقرای پسروbackward inductionواژههای مصوب فرهنگستانصورتی از استقرای ریاضی حاکی از اینکه هرگاه مجموعۀ اعداد طبیعی واجد خاصیت مفروض P نامتناهی باشد و به ازای هرn طبیعی بزرگتر از1، از (n) pنتیجه شود که (n-1) p، آن
پایگان دسترسیaccessibility hierarchyواژههای مصوب فرهنگستاننـوعی جهـانیِ تلـویحی ( implicational universal) که براساس آن امکان موصولیسازی رابطههای دستوری نهاد/ فاعل و مفعول مستقیم و مفعول غیرمستقیم و مفعول حرف اضافه
یکسوسازی تُنُکلایهdepletion-layer rectificationواژههای مصوب فرهنگستانیکسوسازی ناشی از اتصال دو مادۀ غیرهمجنس مانند پیوندگاه P-N یا فلز و نیمرسانا