دوانندهلغتنامه دهخدادواننده . [ دَ ن َ دَ / دِ] (نف ) این کلمه از دواندن است . که دواند. که به دویدن دارد. کسی که شخصی یا جانوری را به دویدن وادارد. (یادداشت مؤلف ). رجوع به دواند
دوانندهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. آنکه دیگری را وادار به دویدن کند.۲. کسی که سوار بر اسب یا چهارپای دیگر شود و او را بدواند.
دوانزدهلغتنامه دهخدادوانزده . [ دَ دَه ْ ] (عدد، ص ، اِ) دوازده . (یادداشت مؤلف ) : پس کیومرث این مدت را بدین گونه بر دوانزده بخش کرد. (نوروزنامه ). هر سال آفتاب را به دوانزده قسم
دوانیدهلغتنامه دهخدادوانیده . [ دَ دَ / دِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از دوانیدن . دوانده . به دو واداشته . که بدوانندش . (یادداشت مؤلف ).
زودگوارندهلغتنامه دهخدازودگوارنده . [ گ ُ رَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) سریعالانهضام . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : و گوشت مرغ زودگوارنده تر از گوشت چهارپایان باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
جوّدوستatmophileواژههای مصوب فرهنگستانویژگی عناصری که بیش از همه در جوّ زمین وجود دارند، مانند H, C, N, O, I و گازهای نادر