پرندآورلغتنامه دهخداپرندآور. [ پ َ رَ وَ ] (ص مرکب ) شمشیر جوهردار. (رشیدی ). تیغ گوهردار. (اسدی ). گوهردار (شمشیر و مانند آن ). تیغ گهردار. (صحاح الفرس ). تیغ و شمشیرجوهردار. (بره
پرندآورفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. جوهردار (شمشیر).۲. (اسم) شمشیر جوهردار: ◻︎ یکی باره و گبر و برگستوان / پرندآور و جامهٴ هندوان (فردوسی: ۵/۴۲)، ◻︎ دلیران که بودند و گندآوران / کشیدند یکسر پرن
پرندولغتنامه دهخداپرندو. [ پ َ رَ ] (ق مرکب ) شعوری گوید(ج 1 ص 245): ترخیم لفظ پرندوش است بمعنی پریشب .
پرندکلغتنامه دهخداپرندک . [ پ َ رَ دَ ] (اِ) پشته و کوه کوچک را گویند که در میان صحرا واقع شده باشد. (برهان ). پشته و کوه کوچک بود که در میان دشت باشد. (جهانگیری ). پشته و تل میا