پرتوبینیلغتنامه دهخداپرتوبینی . [ پ َ ت َ / تُو ] (حامص مرکب ) رادیوسکپی . (فرهنگستان ). رؤیت درون جوارح آدمی با اشعه ٔ مجهول (ریون ایکس ) .
پرتوبینیفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهمعاینۀ اعضای بدن بهوسیلۀ اشعۀ ایکس برای تشخیص بیماری؛ رادیوسکوپی.
پرتوبینیradioscopyواژههای مصوب فرهنگستانبررسی تصویر پرتوِ ایکس روی پرده یا صفحۀ حساس * مصوب فرهنگستان اول
پرتلغتنامه دهخداپرت . [ پ َ ] (ص ) در تداول عوام ، سخن ناروا و نا به وجه . چرند و پرند. پرت و پلا. ترت و پرت . || از راه به یکسو شو! بَرد! : در زمانیشان بسازد تَرت و مَرت کس نی
پرتلغتنامه دهخداپرت . [ پ ِ ] (اِخ ) شهری در اِکُس (اسکاتلند) مرکز کنت نشینی به همین نام که در کنارتی واقع است با 35000 تن سکنه و کنت نشین پرت 125500 تن سکنه دارد.
پرتلغتنامه دهخداپرت . [ پ ِ ](اِخ ) شهری به استرالیا مرکز ناحیه ٔ استرالیای غربی دارای 204000 تن سکنه .
پرتکلغتنامه دهخداپرتک . [ ] (اِخ ) قصبه ٔ کوچکی است در معمورةالعزیز در سنجاق درسم . (قاموس الاعلام ).
پرتولغتنامه دهخداپرتو. [ پ َ ت َ / تُو ] (اِ) شعاع . (برهان ) (زمخشری ). روشنائی . (برهان ). ضوء. (زمخشری ). تاب . سنا. (دهار). روشنی . نور. ضیاء. تابش . فروغ . (برهان ) (غیاث ا