mocksدیکشنری انگلیسی به فارسیخجالتی، تمسخر، مسخره کردن، تقلید در اوردن، استهزاء کردن، دست انداختن، عقیم کردن، خندیدن
موقظلغتنامه دهخداموقظ. [ ق ِ ] (ع ص ) بیدارکننده . (یادداشت مؤلف ) : و للصبا عبث بالثوب تجذبه عنا کموقظة بالرفق وسنانا.ابوالعلاء معری .
موکشلغتنامه دهخداموکش . [ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) کشنده ٔ مو. (ناظم الاطباء). || (اِ مرکب ) وسیله و آلت برداشتن یا بیرون کردن مو از جایی یا چیزی .
موقسلغتنامه دهخداموقس . [ م ُ وَق ْ ق َ ] (ع ص ) گَرگین : بعیر موقس ؛ شتر گَرگین . (از ناظم الاطباء). موقوس . (منتهی الارب ).