minimدیکشنری انگلیسی به فارسیحداقل، هر چیز کوچک، چکه، قطره، جانور بسیار ریز، ادم کوتوله، نقطه، کوچکترین ذره، ذره، چیز کم اهمیت و خرد، وابسته به حداقل، حد اقل، خرد، کمترین
یمینینلغتنامه دهخدایمینین . [ ی َ ن َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ یمین . دو دست . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به یمین شود.
منملغتنامه دهخدامنم . [ م ِ ن َم م ] (ع ص ) سخن چین . (منتهی الارب ). نمام . (اقرب الموارد) (محیطالمحیط). سخن چینی کننده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). سخن چین و نمام . (ناظم الاطباء) : گفت حق سیماهم فی وجههم ز آنکه غماز است سیما و منم . مو