پیلستگینلغتنامه دهخداپیلستگین . [ ل َ ت َ ] (ص نسبی ) منسوب به پیلسته . عاجین . چیز ساخته از پیلسته و عاج . (فرهنگ نظام ) : یکی پیلستگین منبر مجره زده گردش نُقَط در آب روین . منوچهر
پیلستگینفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهآنچه از استخوان پیل ساخته شده؛ مانند پیلسته؛ مانند عاج؛ عاجمانند.
پلستکلغتنامه دهخداپلستک . [ پ ِ ل ِ ت ُ ] (اِ) پرستوک باشد و آن پرنده ای است که در سقف خانه ها آشیان کند و به عربی خطاف گوید. (برهان قاطع). پرستک . (فرهنگ جهانگیری ). پرستو.
پلیستلغتنامه دهخداپلیست . [پ ُ ] (فرانسوی ، اِ) جنسی از حشرات هی منو پتر نیش دار از خانواده ٔ وِسپیده و آن زنبوری است طویل با شکم بیضی برنگ سیاه یا اسمر.
پیاستلغتنامه دهخداپیاست . (اِخ ) نام مؤسس سلسله ای در لهستان . وی در ابتدای کار برزگری ساده در قویاویا بود و بر اثر اقتدارو فضائل نفس هموطنانش وی را بسمت دوکی انتخاب کردندو همان
پیاستلغتنامه دهخداپیاست . (اِخ ) نام سلاله ای از سلاطین لهستان که از سال 842م . تا 1370 مدت 528 سال فرمانفرمائی کرده و شعبه ای از آن تا 1675 باقی بوده است . (قاموس الاعلام ترکی )