پژوهندهلغتنامه دهخداپژوهنده . [ پ ِ / پ َ هََ دَ / دِ ] (نف ) پژوهش کننده . جوینده . جستجوکننده . بازجست کننده . فاحص . باحث . متتبّع. محقق . مستفسر. متجسس : پژوهنده ٔ نامه ٔ باستا
پژوهندهفرهنگ انتشارات معین(پِ یا پَ هَ دِ) (ص فا.) 1 - جست و جو کننده . 2 - کارآگاه ، خبرچین . 3 - خردمند، دانا.
پژوهندهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. محقق.۲. [قدیمی] جستجوکننده؛ تفحصکننده؛ جوینده: ◻︎ پژوهندهای بود حجتنمای / در آن انجمن گشت شاه آزمای (نظامی۵: ۸۶۹).۳. [قدیمی] مرد خردمند و دانا.
پژوهندهفرهنگ نامها(تلفظ: pa(e)žuhande) (صفت فاعلی از پژوهیدن) ، پژوهش کننده ، محقق؛ (درقدیم) جستجو کننده.
پژوهنده ٔ اخترلغتنامه دهخداپژوهنده ٔ اختر. [ پ ِ / پ َ هََ دَ / دِ ی ِ اَ ت َ ] (ترکیب اضافی ) منجم . ستاره شناس : بجوید سخنگوی و دانش پذیرپژوهنده ٔ اختر و یادگیر.فردوسی .
پژلغتنامه دهخداپژ. [ پ َ ] (اِ) سر عقبه بود. (لغت نامه ٔ اسدی ). کُتل . بَش . گردنه . گریوه . بند. سرِ کوه : سفر خوش است کسی را که با مراد بوداگر سراسر کوه و پژ آیدش در پیش .
پژلغتنامه دهخداپژ. [ پ ُ ](اِ) برف ریزها که از شدت هوای سرد مانند زرک از آسمان بریزد. (برهان قاطع). پشک و شبنم که بر زمین افتد. سقیط. (منتهی الارب ). بشک . جلید.صقیع. || چوبی
پوژلغتنامه دهخداپوژ. (اِ) در نسخه ای از لغت نامه ٔ اسدی آمده است : میان لب بالا و بینی بود. و در نسخه ٔ دیگری از همان کتاب آمده : پوژ زَفَر بود. ولی ظاهراً این صورت تصحیف یا صو
پژفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. تپه؛ پشته؛ کتل: ◻︎ سفر خوش است کسی را که با مراد بُوَد / اگر سراسر کوه و پژ آیدش در پیش (خسروانی: شاعران بیدیوان: ۱۱۶).۲. کوه.۳. سر کوه.۴. زمین پست و بلند.