پژولیدهلغتنامه دهخداپژولیده . [ پ َ دَ / دِ ] (ن مف ) پژمرده . بی آب و تاب . افسرده . درهم . پریشان . آشفته : صبحدمان مست برآمد ز کوی زلف پژولیده و ناشسته روی . سنائی .زن کنیزک را
پژولیدهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. پژمرده.۲. افسرده.۳. ‹ژولیده› درهمشده؛ پریشان؛ ژولیده: ◻︎ صبحدمان مست برآمد ز کوی / زلفپژولیده و ناشستهروی (سنائی۲: ۵۱۴).
پژلغتنامه دهخداپژ. [ پ َ ] (اِ) سر عقبه بود. (لغت نامه ٔ اسدی ). کُتل . بَش . گردنه . گریوه . بند. سرِ کوه : سفر خوش است کسی را که با مراد بوداگر سراسر کوه و پژ آیدش در پیش .
پژلغتنامه دهخداپژ. [ پ ُ ](اِ) برف ریزها که از شدت هوای سرد مانند زرک از آسمان بریزد. (برهان قاطع). پشک و شبنم که بر زمین افتد. سقیط. (منتهی الارب ). بشک . جلید.صقیع. || چوبی
پوژلغتنامه دهخداپوژ. (اِ) در نسخه ای از لغت نامه ٔ اسدی آمده است : میان لب بالا و بینی بود. و در نسخه ٔ دیگری از همان کتاب آمده : پوژ زَفَر بود. ولی ظاهراً این صورت تصحیف یا صو
پژفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. تپه؛ پشته؛ کتل: ◻︎ سفر خوش است کسی را که با مراد بُوَد / اگر سراسر کوه و پژ آیدش در پیش (خسروانی: شاعران بیدیوان: ۱۱۶).۲. کوه.۳. سر کوه.۴. زمین پست و بلند.