پودنساکلغتنامه دهخداپودنساک . [ پ ُ دِ ] (اِخ ) کرسی کانتُن ژیرُند، از ناحیت بُرْدو در کنار گارُن ، دارای 1417 تن سکنه و شراب است . و راه آهن از آن جا گذرد.
پلغتنامه دهخداپ . (حرف ) پ ِ یا پی یا باء معقوده یا باء فارسی ، نشانه ٔ حرف سیم است از حروف تهجی و آن یکی از حروف شفوی است . و این حرف خاص زبان فارسی باشد و عرب آنرا ندارد و
پچلغتنامه دهخداپچ . [ پ ِ ] (اِخ ) نامی است که آرناؤدها و ملل اسلاو به قصبه ٔ ایپک دهند. رجوع به ایپک شود.
پجلغتنامه دهخداپج . [ پ َ ] (اِ) پژ. گریوه ٔ کوه . (رشیدی ). کوه . جبل . (رشیدی ) (جهانگیری ). رجوع به پژ شود.
پچلغتنامه دهخداپچ . [ پ ُ ] (ص ) پوچ . پوک . میان تهی . و این کلمه مخفف پوچ است : هستم ز شرّ چونار ز دانه به تیرمه وز خیر پُچ میانه چو اندر بهار سیر.سوزنی .