پولادبستلغتنامه دهخداپولادبست . [ ب َ ] (ن مف مرکب ) با پولاد استوار کرده : کشیده شد از صف پیلان مست یکی باره ده میل پولادبست . اسدی .بزیر اندرش گفتی آن پیل مست سپه کش دزی بود پولاد
پولادبستفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. چیزی که با پولاد استوار شده.۲. [مجاز] دیوار یا سدی که مانند پولاد محکم و استوار باشد: ◻︎ کشیده شد از صفّ پیلان مست / یکی باره ده میل پولادبست (اسدی: ۹۳).
پولاددستلغتنامه دهخداپولاددست . [ لادْ، دَ ] (ص مرکب ) دارای پنجه و دستی چون پولاد. خداوند دستی نیرومند : بدو گفتا من آن پولاددستم که دینت را بدین خواری شکستم . نظامی .نخستین دلیران
پلغتنامه دهخداپ . (حرف ) پ ِ یا پی یا باء معقوده یا باء فارسی ، نشانه ٔ حرف سیم است از حروف تهجی و آن یکی از حروف شفوی است . و این حرف خاص زبان فارسی باشد و عرب آنرا ندارد و
پچلغتنامه دهخداپچ . [ پ ِ ] (اِخ ) نامی است که آرناؤدها و ملل اسلاو به قصبه ٔ ایپک دهند. رجوع به ایپک شود.
پجلغتنامه دهخداپج . [ پ َ ] (اِ) پژ. گریوه ٔ کوه . (رشیدی ). کوه . جبل . (رشیدی ) (جهانگیری ). رجوع به پژ شود.
پچلغتنامه دهخداپچ . [ پ ُ ] (ص ) پوچ . پوک . میان تهی . و این کلمه مخفف پوچ است : هستم ز شرّ چونار ز دانه به تیرمه وز خیر پُچ میانه چو اندر بهار سیر.سوزنی .