مرزبوملغتنامه دهخدامرزبوم . [ م َ / م َ زُ ] (اِ مرکب ) سرحد مملکت و هر جائی که در آن توقف می کنند. (ناظم الاطباء). اما درست آن مرز و بوم است به صورت ترکیب عطفی . رجوع به همین ترک
مرزبومecotoneواژههای مصوب فرهنگستانمرز یا منطقهای با ویژگی مشخص که بین دو یا چند بومسازگان قرار دارد و دارای ویژگیهای مشترکی با هریک از آنهاست
مرزبةلغتنامه دهخدامرزبة. [ م َ زَ ب َ ] (ع اِمص ) مهتری اهل فرس . (منتهی الارب ). ریاست فرس . رئیسی و سرکردگی پارسیان . (از اقرب الموارد). اسم مصدری است که عربان از واژه ٔ مرزبان
مرزبةلغتنامه دهخدامرزبة. [ م ِ زَ ب َ / م ِ زَب ْ ب َ ] (ع اِ)کلوخ کوب . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (دستور الاخوان )(از متن اللغة). تخماق . || آهن کوب حدادان .(منتهی الارب ).