مستويدیکشنری عربی به فارسیستون پله , بصورت پلکان در اوردن , پله , رده , سطح , ميزان , تراز , هموار , تراز کردن
مستوي عاليدیکشنری عربی به فارسیفراز , بلند , مرتفع , عالي , جاي مرتفع , بلند پايه , متعال , رشيد , زياد , وافر گران , گزاف , خشمگينانه , خشن , متکبر , متکبرانه , تند زياد , باصداي زير , باصدا
مستوي واطيدیکشنری عربی به فارسیصداي گاو , مع مع کردن , پست , کوتاه , دون , فرومايه , پايين , اهسته , پست ومبتذل , سربزير , فروتن , افتاده , کم , اندک , خفيف , مشتعل شدن , زبانه کشيدن
مستئملغتنامه دهخدامستئم . [ م ُ ت َ ءِم م ] (ع ص ) مستأمم . نعت فاعلی از مصدر استیمام . || مادرگیرنده . (منتهی الارب ). کسی را به مادری گیرنده . (اقرب الموارد). || کسی را به اما
مستئیسلغتنامه دهخدامستئیس . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استئاسة. || عطاخواهنده . (اقرب الموارد). || خواهنده ٔ صحبت دیگری . (اقرب الموارد). رجوع به استئاسة شود.