محضرونلغتنامه دهخدامحضرون . [ م ُ ض ِ ] (ع ص ، اِ) حاضرشدگان . (غیاث ) (آنندراج ). ج ِ محضر. (در حالت رفعی ).
نکومحضرلغتنامه دهخدانکومحضر. [ ن ِ م َ ض َ ] (ص مرکب ) خوش برخورد. خوش روی . نکومشرب . خوش محضر. نیکومحضر : بداده ست داد از تن خویشتن چو نیکودلان و نکومحضران . منوچهری .تو با هوش و
نیک محضرلغتنامه دهخدانیک محضر. [ م َ ض َ ] (ص مرکب ) کسی که نیک حضور باشد. (غیاث اللغات ). کسی که خوشروی باشد و دارای محضر خوش بود. (ناظم الاطباء). خوش معاشرت . (فرهنگ فارسی معین ).