مخوضلغتنامه دهخدامخوض . [ م ُ خ َوْ وِ ] (ع ص ) درآینده به آب . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آنکه می گذرد از گذرگاه و پایاب رودخانه . (ناظم الاطباء). و رجوع ب
مخوضلغتنامه دهخدامخوض . [ م َ ] (ع ص ) (از«خ وض ») فرورفته و خوض کرده در آب . (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به خوض شود.
مخوضلغتنامه دهخدامخوض . [ م َ ] (ع ص ) گوسپند باردار. (منتهی الارب ) . (ناظم الاطباء). || شیر مسکه برآورده . (ناظم الاطباء) . و رجوع به مخض و مخاض شود.
مخوضلغتنامه دهخدامخوض . [ م ِخ ْ وَ ] (ع اِ) کفچه ٔ شراب . (مهذب الاسماء). کبچه و یا چیزی که بدان شراب را زنند تا آمیزد.(منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). کبچه و یاچیز
مَّخْضُودٍفرهنگ واژگان قرآنبي خار(مخضود هر شاخهاي است که تيغش بريده شده باشد ، و ديگر خار در آن نباشد)
مخضة اللبندیکشنری عربی به فارسیبوسيله اسباب گردنده (مثل چرخ) جلو رفتن , بافعاليت فکري چيزي بوجود اوردن , کره سازي , داءما وشديدا چيزي را تکان دادن وبهم زدن
مخضللغتنامه دهخدامخضل . [ م ُ ض َ ] (ع ص )عیش مخضل ؛ عیش خوش و خرم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). زندگانی خوش و خرم . (ناظم الاطباء).