مدممونتنلغتنامه دهخدامدممونتن . [م َ م َ مو ن ِ ت َ ] (هزوارش ، مص ) بر وزن لبلبوشکن ، به لغت ژند و پاژند به معنی ترسیدن و واهمه کردن و رمیدن باشد. (برهان قاطع) .
مدمملغتنامه دهخدامدمم . [ م ُ دَم ْ م ِ ](ع ص ) طلاکننده ٔ دمام بر چشم خانه . (آنندراج ). آنکه طلا می کند کنار مژگانها را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نعت فاعلی است از تدم
مدمملغتنامه دهخدامدمم . [ م ُ دَم ْم َ ] (ع ص ) چاه خُرد سربرآورده . (منتهی الارب ). بئر مطوی . (از اقرب الموارد).
مدموملغتنامه دهخدامدموم . [ م َ ] (ع ص ) مطلی . (متن اللغة). رنگ کرده شده به هر رنگی که باشد. (فرهنگ خطی ). || احمر. (اقرب الموارد). سرخ رنگ . (منتهی الارب ). || سخت فربه پیه ناک
مدمومةلغتنامه دهخدامدمومة. [ م َ مو م َ ] (ع ص ) قِدر مدمومة؛ دیگ شکسته ای که با سپرز یا خون و یا جگر آن را چسبانیده باشند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). دیگی که پس از چسباندن