متشنجفرهنگ مترادف و متضاد۱. آشوبزده، بحرانی، پرتلاطم، تشنجزا، تشنجوار، متلاطم ۲. لرزان، لرزنده ≠ آرام
متشنجلغتنامه دهخدامتشنج . [ م ُ ت َ ش َن ْ ن ِ ] (ع ص ) پوست درکشیده و ترنجیده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بانورد. چین خور
متشنج شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. به همخوردن، شلوغ شدن، آشفته شدن، بینظم شدن ۲. بحرانی شدن، آشوبزده شدن، بحرانزدهشدن ۳. لرزه گرفتن، دچار تشنج شدن، لرزشگرفتن
متشنج کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. به هم زدن، آشفته کردن، بینظم کردن ۲. بهآشوب کشاندن، متلاطم کردن، بحرانی کردن
متوشنلغتنامه دهخدامتوشن . [ م ُ ت َ وَش ْ ش ِ ] (ع ص ) آب کم شده و نقصان یافته . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به توشن شود.