متودلغتنامه دهخدامتود. [ م ُ ] (ع مص ) (از «م ت د») مقیم گردیدن در جایی . (آنندراج ). متدبالمکان متوداً؛ مقیم گردید. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
جمتودلغتنامه دهخداجمتود. [ ج َ ] (اِ) به معنی نیل است ، و آن شاد شدن نفس باشد به امور حسنه که از او صادر شود. (برهان ).
متوجدلغتنامه دهخدامتوجد. [ م ُ ت َ وَ ج ج ِ ] (ع ص ) شکایت نماینده بیخوابی و جز آنرا. (آنندراج ) (از منتهی الارب ). شکایت کننده از بیخوابی . (ناظم الاطباء). || اندوهگین . (آنندرا