مهمةدیکشنری عربی به فارسیگمارش , پيغام , ماموريت , فرمان , پيغام بري , پيغام رساني , بماموريت فرستادن , وابسته به ماموريت , هيلت اعزامي يا تبليغي , کار , وظيفه , تکليف , امرمهم , زياد خ
مهمةلغتنامه دهخدامهمة. [ م ُ هَِ م ْم َ ](ع ص ) تأنیث مهم . ج ، مهمات . در اندوه اندازنده . || مجازاً ضروری ، چرا که کار ضروری آدمی را در اندوه و غم می اندازد. (غیاث ). رجوع به
مهمةلغتنامه دهخدامهمة. [ م َ هََ م ْم َ ] (ع مص ) هم . مهمت . اندوهگین کردن کار کسی را. || گداختن بیماری تن را و لاغر کردن . || در خواب کردن کودک را به آواز. (منتهی الارب ). طفل
مهموسةلغتنامه دهخدامهموسة. [ م َ س َ ] (ع ص ) تأنیث مهموس . || حروف تهجی که به صورت نرم و پست ادا شود. (غیاث ).- حروف مهموسة ؛ ده حرف است و مجموع آن ده حرف در سه کلمه ٔ «حثه شخص