ملطخلغتنامه دهخداملطخ . [ م ُ ل َطْ طَ ] (ع ص )آلوده . آغشته . ملوث . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : به لوث خبث باطن و آلودگی خیانت شهوت ملوث و ملطخ . (سندبادنامه ص 71). و رجوع ب
ملطلغتنامه دهخداملط. [ م َ ل َ ] (ع مص ) بی موی گردیدن اندام و سبک ریش گردیدن . مَلطَه . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). املط گردیدن . (از اقرب الموارد). و رجوع
ملطلغتنامه دهخداملط. [ م َ ] (ع مص ) آژند در میان خشت کردن . (تاج المصادر بیهقی ). به گل طلا کردن دیوار را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). گل مالیدن بر دیوار و