زبان عمومیgeneral language, general purpose language, GPL, everyday language, language for general purpose, LGPواژههای مصوب فرهنگستانزبان رایج و مشترک گویشوران یک جامعة زبانی برای ارتباط و فهم متقابل روزمره و عمومی
ملحةلغتنامه دهخداملحة. [ م ِ ح َ ] (ع اِ) ج ِ مِلح . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به ملح شود.
ملحةلغتنامه دهخداملحة. [ م ِ ح َ ] (ع اِ) حرمت و سوگند و ذمه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): بینهما ملحة؛میان آن دو حرمت و سوگند است . (از اقرب الم
ملحةلغتنامه دهخداملحة. [ م َ ح َ ](ع اِ) لجه ٔ دریا. (منتهی الارب ) (آنندراج ). لجه ٔ دریا و میان دریا. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
ملحةلغتنامه دهخداملحة. [ م ُ ح َ ] (ع اِ) ترس و مهابت . || برکت . || سخن خوش و نمکین . ج ، مُلَح . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سفیدی که آمیخته
ملوحةلغتنامه دهخداملوحة. [ م ُ ح َ ] (ع مص ) شور شدن آب . (ترجمان القرآن ). شور گردیدن آب . ملاحة. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). مُلوح ملاحة. (اقرب الموارد). رجوع به ملوح و ملاحة
ملوحةلغتنامه دهخداملوحة. [ م َل ْ لو ح َ ] (اِخ )دهی بزرگ به حلب . (منتهی الارب ) (از معجم البلدان ).
ملحدیکشنری عربی به فارسینمک طعام , نمک ميوه , نمک هاي طبي , نمکدان , نمکزار , نمک زده ن به , نمک پاشيدن , شور کردن
ملحدیکشنری عربی به فارسیضروري , مبرم , محتاج به اقدام يا کمک فوري , فشاراور , بحراني , مصر , تحميلي , سمج , عاجز کننده , سماجت اميز , مزاحم