ملاجلغتنامه دهخداملاج . [ م َ ] (اِ) نقطه ای است روی جمجمه ٔ کودک که نرم است و به زودی سفت و منعقد نمی شود... (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ). و رجوع به ملاز شود. || ملاز. سق
ملاجگویش خلخالاَسکِستانی: vazangâ دِروی: vazangâ شالی: narma کَجَلی: malâj کَرنَقی: mazq کَرینی: narma/ malâj کُلوری: kala kač گیلَوانی: sarə tân لِردی: narma
ملاجگویش کرمانشاهکلهری: mel̆âž گورانی: mel̆âž سنجابی: mel̆âž کولیایی: mel̆âž زنگنهای: mel̆âž جلالوندی: mel̆âž زولهای: mel̆âže: کاکاوندی: mel̆âž هوزمانوندی: mel̆âž
ملاکدیکشنری عربی به فارسیفرشته , مالک , کادر , مجموعه يک طبقه از صنوف اجتماعي , واحدي از قبيل قضايي واداري ونظامي وغيره , کروب (کروبيان) , فرشتگان اسماني بصورت بچه بالدار , بچه قشنگ