مزرئملغتنامه دهخدامزرئم . [ م ُ رَ ءِم م ] (ع ص ) ترنجیده و گرفته . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).زرأمیم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ).
مزرئنةلغتنامه دهخدامزرئنة. [ م ُ رَ ءِن ْ ن َ ] (ع ص ) غداة مزرئنة؛ بامداد خنک . (منتهی الارب ). صبح و بامداد سرد. (ناظم الاطباء).
مزرلغتنامه دهخدامزر. [ م َ ] (ع اِ) شراب بوزه . مَرز. (ناظم الاطباء). بوزه را گویند و آن چیزی است مست کننده که از گندم وگاورس و جو سازند و به عربی نبید گویند. (برهان ).
مزرلغتنامه دهخدامزر. [ م َ ] (ع ص ) مرد خوش طبع و زیرک . || (مص ) هموارپر کردن مشک و پستی بلندی نگذاشتن در آن . || آشامیدن بجهت چاشنی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندرا