موهلدیکشنری عربی به فارسیلا يق , ذي صلا حيت , شايسته , داراي سر رشته , قابل انتخاب , واجد شرايط , مطلوب , گل الود , پر از گل , تيره , گلي , گلي کردن , قابل , داراي شرايط لا زم , مشروط
موهللغتنامه دهخداموهل . [ مُه ْ ] (اِخ ) ژول . از خاورشناسان نامدار فرانسه .به سال 1800 م . به دنیا آمد و به سال 1878 م . درگذشت . وی از زبانهای شرقی بیش از همه درباره ٔ زبان فا
مؤهللغتنامه دهخدامؤهل . [ م ُ ءَهَْ هَِ ] (ع ص ) سزاوارکننده . آنکه شایسته و سزاوار می کند. (ناظم الاطباء). || اهلاً و سهلاً گوینده . (از منتهی الارب ).
مؤهللغتنامه دهخدامؤهل . [ م ُءْ هَِ ] (ع ص ) شایسته و سزاوار کننده . || آنکه در اهل خود پذیرفته شده باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به مُؤَهِّل شود.
مجهللغتنامه دهخدامجهل . [ م َ هََ ] (ع ص ) ارض مجهل ؛ زمین بی کوه و نشان که در آن کسی راه نیابد. تثنیه و جمع ندارد. (ازمنتهی الارب ) (از آنندراج ). زمینی که در آن کسی راه نیابد.
مجهللغتنامه دهخدامجهل . [ م ِ هََ ] (ع اِ) چوب که بدان باده را جنبانند. مِجهَلَة.(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). چوبی که بدان آتش افروخته را جنبانند. (از اقرب الموارد)
مجهلفرهنگ انتشارات معین(مَ هَ) [ ع . ] (اِ.) بیابانی که نشانه ای در آن نباشد و مسافران راه به جایی نبرند.